یاحسین

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

کلام الهی

21 فروردین 1395 توسط یا زهرا

قرآن كلام الهی

خداي سبحان در سوره‌ي مباركه‌ي «توبه» قرآن كريم را «كلام الله» معرّفي نموده: « وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّي يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ»[1]؛ اگر مشركي در حين جنگ (براي بررسي مسائل اسلامي) از شما امان خواست، او را امان دهيد تا كلام الله را بشنود.
اكنون بايد روشن شود كه كلام بودن قرآن به چه معناست و تفاوت كلام خدا با كلام بندگان در چيست؟
قرآن كريم در آيات گوناگون خود، اصل تكلّم و سخن گفتن خداي سبحان را به طور صريح تأييد مي‌فرمايد. در مورد خلقت آدم ـ عليه السّلام ـ مي‌فرمايد: « وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَه‌ي إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَه‌ي»[2] در اين آيه‌ي كريمه، سخن از گفتگوي خداي سبحان با ملائكه و فرشتگان است.
درباره‌ي ميقات و تكلم خداي سبحان با موساي كليم ـ عليه السّلام ـ چنين آمده است: « وَ لَمَّا جاءَ مُوسي لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ»[3] « وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسي تَكْلِيماً»[4].
خداوند در شب معراج نيز با رسول خاتم خود، به خالصترين قسم وحي و تكلّم، سخن گفت كه « فَأَوْحي إِلي عَبْدِهِ ما أَوْحي»[5] آنچه كه افراد عادي از كلام به ياد دارند، آن است كه الفاظي براي معاني مخصوصي وضع شود و انسانها با استمداد از فضاي دهان و حنجره، آن را تلفّظ كنند و در اين گونه كلام، از آن جهت كه الفاظ براي معاني خاص وضع مي‌شوند، قرارداد و اعتبار وجود دارد و از آن جهت كه صوت و لفظ در كار است، از دهان و حنجره بايد ادا شود.
كلامي كه خداي سبحان به خود نسبت داده يقيناً منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است و براي آنكه روشن شود كه مقصود از كلام خداوند چيست، بايد نخست معناي «كلمه» را در قرآن بيابيم. «كلمه» در لغت عرب به معناي آن است كه چيزي، نهان را آشكار كند و از پنهان خبر دهد و اگر در عرف، به كلمات متشكّل از حروف. «كلمه» مي‌گويند، براي همين است كه «مُعربٌ عمّا في الضمير» است يعني آنچه را كه در نهان متكلم است آشكار مي سازد و افكار و حالات و خواسته‌هاي دروني او را به افراد ديگر كه گوش شنوا داشته باشند، مي‌فهماند.
سراسر هستي، كلمه‌ي الله است
قرآن كريم، سراسر نظام هستي را «كلمه‌ي الله» مي‌داند ومي‌فرمايد: « قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي»[6] خداي سبحان به رسولش مي‌فرمايد: بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد. و در آيه‌ي ديگري مي‌فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَه‌ي أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَه‌ي أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّه»[7] يعني اگر همه درختان روي زمين، قلم گردند و آب دريا به همراه و مَدَد هفت درياي ديگر، مركّب شوند، دريا تمام مي‌شود ولي «كلمات» خداوند ناتمام خواهد ماند.
سرّ اينكه قرآن كريم، سراسر هستي را «كلمه‌ي الله» مي‌داند، آن است كه هر موجودي از موجودات جهان آفرينش، «آيت» و نشانه‌ي حقّ است و «غيب» را نشان مي‌دهد و نهان را آشكار مي‌سازد.
همه‌ي موجودات، با زبان تكويني خود سخن از خداوند و اسما و صفات عالي او مي‌گويند. خداي سبحان در دنيا از طريق مخلوقاتش با بسياري از انسانها سخن مي‌گويد ولي اگر كسي « صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ»[8] باشد، چگونه آن را مي‌شنود؟ نشنيدن چنين افرادي دليل بر نبودن كلام و سخن خداوند نيست، سراسر عالم، صداي حقّ است ولي گوش شنوا مي‌خواهد.
در نظام كلّي و «نظام احسن» حتّي شيطان نيز «كلمه‌ي الله» است و خير و بركت را به همراه دارد؛ زيرا تا شيطان نباشد و تا وسوسه نكند، جهاد اكبري نخواهد بود و كمال و سعادت انسان حاصل نمي‌شود. «جهاد اكبر» وقتي است كه دشمني وجود داشته باشد چنانكه در «جهاد اصغر» نيز بايد كافري باشد و عداوتي داشته باشد تا انسان به جهاد با او بپردازد.
اگر چه شيطان و انسانهاي پليدي كه پيروان اويند، به سبب اختيار بد خود به جهنّم خواهند رفت، ولي در نظام كلّي، مفيد و خيرند و زمينه فوز شهادت در جهاد اصغر و رسيدن به كمال تهذيب روح در جهاد اكبر را شياطين جني و انسي فراهم مي‌كنند، لذا از آن جهت كه مخلوق‌ الهي‌اند شرّ نخواهند بود و تفاوت بين خير بودن اصل مبدأ وسوسه در مقياس نظام كلّي و اَحْسَن، و بين لزوم پرهيز هر شخص از اينكه مبدأ وسوسه قرار گيرد يا مورد آن واقع شود، بسيار است كه بايد در مسئله‌ي عدل كلّي، نظام احسن، خير و شر و مانند آن مورد بحث قرار گيرد.
انسان كامل، بزرگترين كلمه‌ي الله
قرآن كريم، حضرت مسيح ـ سلام الله عليه ـ را به طور خاصّ، كلمه‌ي الهي معرّفي مي‌كند «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلي مَرْيَم»[9] و در جاي ديگر مي‌فرمايد: « إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَه‌ي يا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَه‌ي مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَيبْنُ مَرْيَمَ»[10] و اين بدان خاطر است كه «انسان كامل» آيت كبراي حقّ است و هيچ موجودي نمي‌تواند مانند انسان كامل، خداوند را نشان دهد و از اين جهت، حضرت اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ مي‌فرمايد: «ما لله آيه‌ي أكبر منّي»[11] آيت و نشانه و كلمه‌اي از انسان كامل مانند رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و ائمه‌ي معصومين ـ عليهم السّلام ـ كه همگي نور واحدند، وجود ندارد و در جوامع روايي نيز آمده است كه «نحن الكلمات التامّات»[12] يعني ما كلمات تامّه و كامله الهي هستيم.
بنابراين، سخن و قول و كلام خداي سبحان، چه در دنيا و چه در آخرت، از نوع صوت و لفظ و اعتبار نيست؛ چنانكه از اميرالمؤمنين ـ سلام الله عليه ـ نقل شده كه فرمودند: «… يقول لمن أراد كوْنَه: كن، فيكون، لا بصوت يُقْرَع ولا بنداءٍ يُسْمَع و إنما كلامه سبحانه فعل منه أنْشَأه و مَثّلَهَ»[13]: قول خداوند، فعل اوست كه منزّه از صداي كوبيده شده است و مبرّاي از ندايي است كه شنيده شود. كلام خدا افاضه‌ي هستي است، ولي در مرحله نازله‌اش به صورت تورات ملفوظ يا قرآن فصيح عربي، تجلّي مي‌كند و در اين مرحله‌ي نازله، لازمه‌اش لفظ و اعتبار است، و عربي بودن و عبري بودن و غير آن مطرح مي‌شود. قرآنِ عربي مبين، ذيل و نازله و رقيق شده‌ي كلام الهي است و صدر و اصل آنكه در مقام «لدن» بر وجود مبارك پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ، نازل مي‌شود و ايشان مي‌پذيرد، منزّه از صوت و لفظ و اعتبار است، حقيقتي است عليّ و بلند و حكيم كه با «مشاهده» دريافت مي‌شود.
غرض آنكه، حقيقت قرآن در تمام مراتب آن، كلام خداست و اين كلام كه به تمام مراحل خود، مخلوق الهي است فعل خاص اوست كه خداوند آن را ايجاد فرموده و خصوص مرتبه‌ي نازله آنكه آن هم مانند ديگر مراتب، كلام خدا و مخلوق اوست عبارت از الفاظ ويژه و كلمات مخصوص خواهد بود.
قرآن، تكلّم الهي است
يكي از سؤالاتي كه پاسخ به آن معرفت ما را به قرآن كريم بيشتر مي‌كند اين است كه: آيا وقتي كلام خدا به رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رسيد، وحي الهي در وجود آن حضرت ختم مي‌يابد و ايشان پيام خداوند را به مردم ابلاغ مي‌كنند يا وجود مبارك آن حضرت همانند فرشتگان، مجراي وحي و مسير تكلّم الهي است تا به انسانهاي ديگر هم برسد و آنچه به انسانهاي عادي مي‌رسد حلقه‌اي از حلقات نهايي كلام خدا و مهره‌أي از سلسله‌ي وحي الهي به شمار مي‌رود؟
بنابر فرض اوّل، انسان عادي كلام خداوند را نمي‌شنود بلكه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ كلام خدا را به مردم ابلاغ مي‌كند و بنابر فرض دوّم انسانهاي عادي نيز كلام خداوند را مي‌شنوند اگر چه به واسطه‌ي پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ باشد؛ البتّه بين شنيدن آن حضرت از فرشته‌ي وحي و شنيدن انسانهاي عادي از ايشان فرق عميقي وجود دارد.
امتياز اساسي بين شنيدن رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خدا يا فرشتگان و بين استماع انسان عادي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين است كه: اوّلاً رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در شنيدن و پذيرش وحي معصوم است يعني هرگز كاهش يا افزايش در پذيرش او نسبت به وحي الهي راه ندارد بلكه همان را طبق واقع (علي ما هو عليه) مي‌يابد. ولي انسان عادي كه نزديك به برخي از خاطرات شيطاني يا افكار پوچ نفساني است ممكن است آن را درست دريافت نكند و در اثر سوء اختيار خود گرفتار كژ راهه در ادراك گردد.
و ثانياً دريافت رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ از خداوند يا فرشتگان به نحو علم حضوري است ولي دريافت انسان عادي از رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ به نحو علم حصولي است.
و ثالثاً رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ آنچه معصومانه به نحو علم شهودي دريافت كرد معصومانه حفظ مي‌كند و از آسيب فراموشي محفوظ است «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي»[14] ولي انسان عادي گذشته از دريافت غير معصومانه، در مقام ضبط و نگهداري نيز محفوظ از سهو و فراموش‌كاري نخواهد بود.
رابعاً در مقام املا، ابلاغ، انشاي شنيده شده، فرق ديگري وجوددارد كه خارج از بحث است.
——————————————————————————–
[1] ـ سوره‌ي توبه، آيه‌ي 6.
[2] ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 30؛ هنگامي كه پروردگارت به ملائكه گفت: من در زمين خليفه و جانشين قرار مي‌دهم.
[3] ـ سوره‌ي اعراف، آيه‌ي 143؛ و هنگامي كه موسي به ميعادگاه ما آمد، و پروردگارش با او سخن گفت.
[4] ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 164؛ و خداوند با موسي سخن گفت، (و اين امتياز، از آن او بود.)
[5] ـ سوره‌ي نجم، آيه‌ي 10؛ در اينجا خداوند آنچه را وحي كردني بود به بنده‌اش وحي نمود.
[6] ـ سوره‌ي كهف، آيه‌ي 109.
[7] ـ سوره‌ي لقمان، آيه‌ي 27.
[8] ـ سوره‌ي بقره، آيه‌ي 171؛ كر و گنگ و نابينا هستند كه درك نمي‌كنند.
[9] ـ سوره‌ي نساء، آيه‌ي 171؛ مسيح عيسي بن مريم فقط فرستاده‌ي خدا و كلمه (و مخلوق) اوست؛ كه او را به مريم القا نموده.
[10] ـ سوره‌ي آل عمران، آيه‌ي 45؛ (به ياد آوريد) هنگامي را كه فرشتگان گفتند: اي مريم! خداوند تو را به كلمه‌اي (وجود باعظمتي) از طرف خودش بشارت مي‌دهد كه نامش مسيح، عيسي پسر مريم است.
[11] ـ بحار، ج 23، ص 206، ح2؛ براي خدا آيت و نشانه‌اي بزرگتر از من نيست.
[12] ـ بحار، ج 5، ص 9، ج 1.
[13] ـ نهج البلاغه، خطبه‌ي 186، بند 17؛ به هر چه اراده كند مي‌فرمايد: باش (كن) پس بلادرنگ موجود مي‌شود (فيكون) امّا گفتن كلمه‌ي «باش» نه صوتي است كه در گوشها نشيند و نه فريادي است كه شنيده شود بلكه سخن خدا همان كاري است كه ايجاد مي‌كند.
[14] ـ سوره‌ي اعلي، آيه‌ي 6؛ از يك آب جهنده آفريده شده است.

قرآن در قرآن ـ آيت الله جوادي آملي

1 2

تاريخ بروز رساني : چهارشنبه 07/11/88 ساعت 00:40

کلیه حقوق این پایگاه برای حوزه علمیه میبد محفوظ می باشد. نقل خبر فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

 نظر دهید »

هماهنگی قران با عقل وفظرت انسان

21 فروردین 1395 توسط یا زهرا

 هماهنگی قران با عقل فطرت انسان

قرآن كريم خود را كتاب هدايتِ همه‌گاني و هميشه‌گي براي جامعه‌ي بشري معرّفي كرده است «وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ»(1)، «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ»(2) كتابي جاودانه است كه پس از آن كتاب ديگري نه خواهد آمد. خداي سبحان در معرّفي قرآن مي‌فرمايد: «وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ»(3)هرگز هيچ بطلاني در قرآن نفوذ نمي‌كند. نه از درون به زوال مي‌گرايد و عمرش به پايان مي‌رسد و نه از بيرون عاملي مي‌تواند آن را ابطال كرده از پاي درآورد. نه دست نامحرمان به تحريف آن دراز مي‌شود و نه هيچ مكتب و فكري مي‌تواند بر آن خللي وارد سازد. در بحث تحدّي نيز گفته شد كه به دليل جهاني بودن قرآن، تحدّي آن نيز جهاني و براي همه‌ي زمان‌ها است و نداي «هل من مبارز»قرآن در تمام زمان‌ها و قرن‌ها به گوش همه، چه بر دانشمندان و چه بر عوام، مي‌رسد تا اگر مي‌توانند مانند قرآن و بلكه مانند سوره‌ي كوچكي از آن بياورند.

بدون شك يكي از اركان جاودانگي قرآن كريم؟، هماهنگي آن با فطرت و عقل بشر است؛ زيرا چگونه ممكن است كتابي براي راهنمايي و هدايت انسان نازل گردد و هماهنگي عميق با جهان شگفت و ژرف از يك سو، و با جان ملكوتي آدمي از سوي ديگر نداشته باشد و همچنان رهنما و هدايتگر باقي بماند؟

قرآن كريم يادآوري و تذكره‌اي است براي فطرت همه‌ي انسانها، فطرتي كه خدايي است و با اصول و معارف ديني آشنايي ديرينه و عميق دارد «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(4).

اكنون لازم است تا اندكي درباره‌ي هماهنگي قرآن با عقل انسان سخن گوييم.

قرآن، برهان پروردگار است

قرآن كريم اگر ادعايي مي‌كند در كنار دليل، و اگر دعوتي دارد در پرتو برهان است؛ از اين رو، خداي سبحان از آن به عنوان «برهان»تعبير كرده است: «يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ»(5) أي مردم به درستي كه از طرف پروردگارتان كتاب برهاني براي شما آمده است. برهان يعني ظهور؛ و به دليلي گفته مي‌شود كه باهر و ظاهر و گويا و قطعي باشد از اين رو به چيزي كه روشن است و تاريك و مبهم نيست، برهان مي‌گويند. موساي كليم ـ سلام الله عليه ـ كه با عصا و يد بيضا مبعوث شد، خداوند به او فرمود «فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ»(6) يعني اين دو معجزه دو برهان و دليل و شاهد روشني هستند كه جاي هيچ شكي را باقي نمي‌گذارند.

قرآن كريم محتوايي دارد كه با فطرت دروني انسانها هماهنگ و با جهان بيروني مطابق است و از نظر شكل و قالب بيان هم به صورت برهاني و روشن، و با دليل قاطع است. اگر درباره‌ي خويش ادعا مي‌كند كه كلام خداست، با دليل مي‌گويد و نشانه‌اش آن است كه همه‌ي مردم جهان را به مبارزه دعوت كرده، و اگر به توحيد و دين و وحي و رسالت و معاد رهنمون مي‌شود، دليل هر كدام را به همراه آن مي‌آورد.

روش تفهيم قرآن كريم، حكمت و موعظه‌ي خوب و مجادله و گفته‌گوي نيكو است كه خداي سبحان به رسول خود دستور مي‌دهد تا به اين سه روش نيكو مردم را به راه خدا دعوت كند «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَن»(7) اين سه روش به نحو منفصله‌ي مانعة الخلوّ است يعني نبايد دعوتي خالي از اين سه باشد، و ممكن است كه دعوتي شامل هر سه روش باشد، البته هر كدام از آنها مغاير با ديگري است و معناي اجتماع سه روش اين نيست كه يك جمله مثلاً هم برهان باشد و هم موعظه حسنه و هم جدال احسن، بلكه مقصود از اجتماع آنها اين است كه ممكن است خداوند براي هدايت قومي با جمله‌هاي متعدد و كلامهاي گوناگون، روش‌هاي سه گانه را اعمال كند، و نيز پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در احاديث خود آنها را اعمال فرمايد.

تفاوت قرآن كريم با كتابهاي برهاني و عقلي در اين است كه آن كتابها شامل برهان‌هاي خشك و استدلالهاي خالص عقلي هستند ولي قرآن كريم نخست بر اساس حكمت، با برهان و دليل قطعي مسئله را عرضه مي‌كند و براي كساني كه ساده انديش باشند و برهان و استدلال براي آنان قابل هضم نباشد، مطلب را در قالب مثل و تمثيل بيان مي‌كند.

برهان تمانع در قرآن كريم را توضیح دهید

به عنوان مثال قرآن كريم، درباره‌ي توحيد؟، برهان تمانع را بيان مي‌كند «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(8) اين برهان پيش اهل كلام و حكمت به عنوان برهاني سنگين مطرح است و خود آنها در مورد فهم اين برهان اختلاف نظرهاي بسياري دارند. مفهوم اين برهان كه به صورت قياس استثنايي ارائه شده اين است كه اگر در آفرينش و اداره‌ي آسمانها و زمين، دو خدا حكومت و دخالت مي‌داشتند، جهان فاسد مي‌شد. در سوره‌ي «ملك»نيز بطلان فاسدشدن جهان را به اين صورت استثنا مي‌فرمايد: دراين عالم وقتي نگاه كنيد، هيچ تفاوت و بي‌نظمي و كمبودي نه خواهيد يافت «ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُت»(9) تفاوت آن است كه يك سلسله‌ي به هم مرتبط، بعضي حَلَقاتش فوت بشود و رابط گذشته و آينده‌اش گسيخته و حلقه سابق از حلقه لاحق فوت شده باشد ولي اگر همه‌ي حلقه‌ها در جاي خود باشند، چيزي فوت نشده و همگي منسجم و هماهنگند. سپس مي‌فرمايد: «فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى مِنْ فُطُورٍ* ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ»(10) دوباره نگاه كن، ببين فطور و شكافي در اين سلسله‌ي علّت‌ها و معلول‌ها مي‌يابي؟ پس دوباره و چند باره نگاه كن، هر چه كه نگاه كني بالاخره دستگاه بينايي و ادراكي تو خسته‌تر خواهد شد ولي جاي خالي و بي‌نظمي در جهان آفرينش نخواهي يافت.

اين آيه به همراه آيه‌ي «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا»(11) به صورت برهان قطعي روشن مي‌سازد كه در جهان تنها يك خدا حكومت مي‌كند و بس؛ زيرا اگر دو خدا حكومت مي‌كرد، لازمه‌اش فساد جهان بود و اكنون كه هيچ فساد و فطور و شكاف و تفاوتي وجود ندارد، معلوم مي‌شود كه اداره كننده‌ي جهان همان خداي يكتاست.

قرآن كريم اين برهان بلند تمانع را، كه پيش حكما و متفكّران معركه آراست، به صورت مثلي ساده و مردم فهم، بيان كرده است. مي‌فرمايد: اگر شخصي خدمتگذار دو مولاي بد اخلاق و درگير و نساز باشد و شخص ديگري خدمتگذار يك مولاي سالم و خوش اخلاق، آيا وضع اين دو شخص يكسان است يا كار خدمت‌گذار اوّلي نابسامان و كار خدمت‌گذار دوّمي سامانمند؟ «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ»(12) اگر جهان منظم، داراي دو خدا باشد مانند همان خدمت‌گزاري است كه دو مولاي درگير و بداخلاق داشته باشد كه در اين صورت دچار تشويش و تضاد و اضطراب خواهد بود، و چون عالَم، منسجم است معلوم مي‌شود تحت تدبير خداي واحد است.

چنين كتابي كه همه چيزش برهاني است، مورد پذيرش عاقلان و خردمندان است و اگر كسي در اين كتاب روشن و در آيات و معارف نوراني و در برهان‌ها و مثال‌هاي مناسبِ آن ترديد و شك داشته باشد، بي‌ترديد چنين شكّي از جهل و كم خردي و از بيماري دروني اوست؛ زيرا خداي سبحان مي‌فرمايد: «وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»(13)درك معارف قرآن و فهم امثال آن بستگي به دو عنصر تعقل وعلم دارد و قرآن كريم نه تنها با علم و عقل بشر تنافي ندارد بلكه بهره بردن از آن بدون اين دو نيروي معنوي امكان پذير نيست، البته علم وسيله حصول عقل خواهد بود و تفاوت علم و عقل در بحثهاي قبل گذشت.

پي نوشت:

1 ـ سورة مدّثر، آية 31.

2 ـ سورة انعام، آية 90.

3 ـ سورة فصلت، آيات 41 و

 








 نظر دهید »

فرق قضاوقدر وسرنوشت

21 فروردین 1395 توسط یا زهرا

فرق قضا و قدر و سرونوشت چیست؟
معنای صحیح قدر
تقدیر به معنای اندازه گرفتن یا ایجاد اندازه كردن است. گاهی قضاء و قدر به صورت مترادفین به معنای «سرنوشت» به كار می‎رود. و با توجّه به مفهوم این دو، مرحله قدر مقدم بر قضاء است. مرحله قدر، مرحله اندازه‎گیری و فراهم كردن اسباب و زمینه‎كاری است و مرحله قضاء مرحله پایان كار و یكسره شده كار است.[1]

با توجّه به این معنا منظور از تقدیر الهی این است كه خداوند متعال برای هر پدیده‎ای اندازه و حدود كمی و كیفی و زمانی و مكانی خاصی قرار داده است كه تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی، تحقیق می‎یابد.[2] در قرآن تقدیر، در بعضی از آیات تقدیر عام است و شامل جمیع مخلوقات خداست و «خلق كل شیء، فقدّر تقدیرا»[3] و همه چیز را آفریده و به اندازه‎اش مقرر داشته است و در جایی دیگر: «انّا كلّ شیءٍ خلقناهُ بِقدرٍ»[4] ما همه چیز را به اندازه آفریدیم.

امّا در بسیاری از آیات حتی تقدیرات خاص را هم بیان فرموده است: «انزلنا من السماء ماءً بقدرٍ»[5] نزول آب از آسمان با قدر و اندازه خاص است. و یا خیلی جزئی‎تر و شخصی‎تر «قدّرنا انما لمن الغابرین»[6] یعنی مقرر كردیم كه همسر لوط از هلاك شدگان باشد.

برای روشن‎تر شدن بحث دانستن این مطالب ضروری است كه: تقدیر دو معنا می‌تواند داشته باشد:

1. ایجاد اندازه و چیزی را به اندازه ایجاد كردن، یا اندازه برای چیزی قرار دادن؛ 2. سنجش، اندازه این دو معنا متناسب با دو نوع تقدیر است: 1. تقدیر علمی؛ 2. تقدیر عینی.

معنای صحیح قضاء
قضاء به معنای یكسره كردن و به انجام رساندن و فیصله دادن است[7]به این معنا كه از آن‌جا كه هر فعلی محتاج یك سری اسباب و مقدمات و علتی خاص است لذا هرگاه تمام اسباب و مقدمات و علل (اعم از علل ناقصه و علل تامه) یك شیء فراهم شد حتماً‌آن شیء محقق می‌شود و آن فعل از فلان فاعل حتماً صادر و ایجاد می‌شود. و این همان معنای قضاء تكوینی الهی است این معنای از قضاء الهی هم با افعال و اعمال اختیاری آدمی هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا ضرورت و یكسره شدن كار بدین معنا نیست كه اختیار و اراده فاعل هیچ نقشی و دخلی نداشته باشد بلكه به این معنا است كه آنچه مقدمات برای تحقق این فعل لازم است و از آن جمله اراده و اختیار انسان در این صدور فعل نقش دارند و همگی از جانب خداوند متعال هستند. توضیح این‌كه اراده و قدرت انسان در انجام هر فعلی با فاعل الهی قابل جمع هستند چرا كه این دو فاعل در طول هم هستند نه در عرض هم. به این معنا كه انسان بی‎نیاز از خدا نیست و وابسته به اوست لذا چنانچه در اصل وجودش انسان استقلال ندارد، در افعالش هم هیچ استقلالی ندارد. امّا با این وجود این به معنای سلب اختیار از انسان نیست. چرا كه جبر این است كه جایی كه من می‎توانم اختیار كنم كسی جلوی مرا بگیرد و اگر نخواهم كسی به زور آن را بر من تحمیل كند. ولی ما بالوجدان می‎دانیم كه هر كاری كه خود اراده كردیم انجام می‎دهیم وقتی بخواهیم حرف می‎زنیم و یا دستمان را تكان می‎دهیم و هر موقع خواستیم و احساس گرسنگی كردیم و یا تشنگی غذا و آب می‎خوریم و هیچ كس ما را در انجام دادن یا ترك كردن آن‌ها اجبار نمی‌كند و این امر بر هر عاقلی واضح و بدیهی است چون آن را بالفطره و بالوجدان درك می‌كند و هیچ كس نمی‌تواند منكر این اختیار آدمی شود مگر انكار زبانی. همین انسانی كه به زبان منكر اختیار خود و دیگران است اگر در جایی مورد ضرب و شتم فردی دیگر واقع شد، خیلی ناراحت می‌شود و فرد خاطی را مورد سرزنش قرار می‎دهد و حتی به دادگاه و قاضی مراجعه كرده و از آن فرد شكایت می‌كند، در حالی كه اگر طبق عقیده خودش عمل می‎كرد كه انسان اختیاری در كارهایش ندارد و مجبور است) نمی‎بایست از فرد خاطی شكایت كند و از او انتقام بگیر

معنای صحیح قدر
تقدیر به معنای اندازه گرفتن یا ایجاد اندازه كردن است. گاهی قضاء و قدر به صورت مترادفین به معنای «سرنوشت» به كار می‎رود. و با توجّه به مفهوم این دو، مرحله قدر مقدم بر قضاء است. مرحله قدر، مرحله اندازه‎گیری و فراهم كردن اسباب و زمینه‎كاری است و مرحله قضاء مرحله پایان كار و یكسره شده كار است.[1]

با توجّه به این معنا منظور از تقدیر الهی این است كه خداوند متعال برای هر پدیده‎ای اندازه و حدود كمی و كیفی و زمانی و مكانی خاصی قرار داده است كه تحت تأثیر علل و عوامل تدریجی، تحقیق می‎یابد.[2] در قرآن تقدیر، در بعضی از آیات تقدیر عام است و شامل جمیع مخلوقات خداست و «خلق كل شیء، فقدّر تقدیرا»[3] و همه چیز را آفریده و به اندازه‎اش مقرر داشته است و در جایی دیگر: «انّا كلّ شیءٍ خلقناهُ بِقدرٍ»[4] ما همه چیز را به اندازه آفریدیم.

امّا در بسیاری از آیات حتی تقدیرات خاص را هم بیان فرموده است: «انزلنا من السماء ماءً بقدرٍ»[5] نزول آب از آسمان با قدر و اندازه خاص است. و یا خیلی جزئی‎تر و شخصی‎تر «قدّرنا انما لمن الغابرین»[6] یعنی مقرر كردیم كه همسر لوط از هلاك شدگان باشد.

برای روشن‎تر شدن بحث دانستن این مطالب ضروری است كه: تقدیر دو معنا می‌تواند داشته باشد:

1. ایجاد اندازه و چیزی را به اندازه ایجاد كردن، یا اندازه برای چیزی قرار دادن؛ 2. سنجش، اندازه این دو معنا متناسب با دو نوع تقدیر است: 1. تقدیر علمی؛ 2. تقدیر عینی.

معنای صحیح قضاء
قضاء به معنای یكسره كردن و به انجام رساندن و فیصله دادن است[7]به این معنا كه از آن‌جا كه هر فعلی محتاج یك سری اسباب و مقدمات و علتی خاص است لذا هرگاه تمام اسباب و مقدمات و علل (اعم از علل ناقصه و علل تامه) یك شیء فراهم شد حتماً‌آن شیء محقق می‌شود و آن فعل از فلان فاعل حتماً صادر و ایجاد می‌شود. و این همان معنای قضاء تكوینی الهی است این معنای از قضاء الهی هم با افعال و اعمال اختیاری آدمی هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا ضرورت و یكسره شدن كار بدین معنا نیست كه اختیار و اراده فاعل هیچ نقشی و دخلی نداشته باشد بلكه به این معنا است كه آنچه مقدمات برای تحقق این فعل لازم است و از آن جمله اراده و اختیار انسان در این صدور فعل نقش دارند و همگی از جانب خداوند متعال هستند. توضیح این‌كه اراده و قدرت انسان در انجام هر فعلی با فاعل الهی قابل جمع هستند چرا كه این دو فاعل در طول هم هستند نه در عرض هم. به این معنا كه انسان بی‎نیاز از خدا نیست و وابسته به اوست لذا چنانچه در اصل وجودش انسان استقلال ندارد، در افعالش هم هیچ استقلالی ندارد. امّا با این وجود این به معنای سلب اختیار از انسان نیست. چرا كه جبر این است كه جایی كه من می‎توانم اختیار كنم كسی جلوی مرا بگیرد و اگر نخواهم كسی به زور آن را بر من تحمیل كند. ولی ما بالوجدان می‎دانیم كه هر كاری كه خود اراده كردیم انجام می‎دهیم وقتی بخواهیم حرف می‎زنیم و یا دستمان را تكان می‎دهیم و هر موقع خواستیم و احساس گرسنگی كردیم و یا تشنگی غذا و آب می‎خوریم و هیچ كس ما را در انجام دادن یا ترك كردن آن‌ها اجبار نمی‌كند و این امر بر هر عاقلی واضح و بدیهی است چون آن را بالفطره و بالوجدان درك می‌كند و هیچ كس نمی‌تواند منكر این اختیار آدمی شود مگر انكار زبانی. همین انسانی كه به زبان منكر اختیار خود و دیگران است اگر در جایی مورد ضرب و شتم فردی دیگر واقع شد، خیلی ناراحت می‌شود و فرد خاطی را مورد سرزنش قرار می‎دهد و حتی به دادگاه و قاضی مراجعه كرده و از آن فرد شكایت می‌كند، در حالی كه اگر طبق عقیده خودش عمل می‎كرد كه انسان اختیاری در كارهایش ندارد و مجبور است) نمی‎بایست از فرد خاطی شكایت كند و از او انتقام بگیرد.

موفق باشید …:gol:

پاورقی___________________________
[1] . علامه طباطبایی، محمد حسین، نهایه الحكمه، ج 3، ص 282 ـ 283، ترجمه: علی شیروانی.
[2] . ر. ك: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، ج 1، ص 180.
[3] . سوره فرقان،‌آیه 2.
[4] . سوره قمر، آیه 49.
[5] . سوره مؤمنون، آیه 18.
[6] . سوره حجر، آیه 60.
[7] . ر. ك: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 2، ص 408 و آموزش عقاید، ج 1،

 

 نظر دهید »

توحید در استعانت

21 فروردین 1395 توسط یا زهرا

توحید استعانت از دیدگاه قرآن وسنت

از مهم­ترین مراتب توحید عملی که در سوره­ی حمد با عبارت ایاک نستعین بیان شده توحید در استعانت است که تبیین و توضیح این مرتبه از توحید را متاسفانه کم­تر در نشریات و کتب ملاحظه می­کنیم. لذا با توجه به اهمیت موضوع مطالبی دراین زمینه عرضه می­گردد.

استعانت یعنی درخواست و معونه و کمک­ جوی، و توحید استعانت به معنی این است که درخواست و استمداد فقط از خداوند متعال باشد.

ممکن است این سؤال برای هرکس پیش بیاید که چطور ممکن است استعانت از غیرخدا درست نباشد در حالی که خداوند متعال فرموده:

تعاونوا علی البرّ و التقوی و لاتعاونوا علی الاثم و العدوان[1]

در راه نیکی و پرهیزکاری همدیگر را یاری و پشتیبانی نمایید و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یاری و پشتیبانی نکنید.

در پاسخ به این سوال می­توان گفت:

1- در هر جا که خداوند متعال کمک خواستن از غیر را جایز بداند و ما نیز این کار را انجام دهیم، مثل این است که از خداوند استعانت کرده باشیم، همان طور که اطاعت از کسانی که خداوند متعال لازم می­داند؛ مانند اطاعت از خداست؛ چون خودش فرمان داده است. او که خالق است، آمر نیز هست و امرش مطاع می­باشد.

2- خداوند جهان را خلق کرده و اسباب و مسببات را نیز درآن خلق کرد و ارتباطی میان اسباب و مسببات ایجاد کرد و به بندگانش فرمان داد که برای رسیدن به مسببات، اسباب را به کار برند. که در این جا استعانت از اسباب برای نیل به مسببات، استعانت به غیر نیست.

و در سوره­ی مبارکه­ی کهف آیه­ی 83 تا 85 آمده: و یسألونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شیئ سببا فاتبع سببا

ای پیامبر، از تو درباره­ی ذوالقرنین می­پرسند. بگو: گوشه­ای از سرنوشت او را برایتان بازگو خواهم کرد، ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم، و وسایل هر چیزی را در اختیارش نهادیم، او هم سبب را پی­گیری کرد، و از وسایل خداداد استفاده کرد.

3- منظور از استعانت در این سؤال و در ایّاک نستعین، استعانت از غیر طریق اسباب است،که اگر خارج از عالم اسباب و مسببات، از غیرخدا طلب و استعانت داشته باشیم و چیزی بخواهیم که با اراده­ی محض و نیروی روحی و قدرت غیبی کاری برای ما انجام دهد؛ استعانت به غیرخدا نموده ایم. چون این کار اختصاص به خداوند متعال دارد و چنین قدرتی را به غیرخودش نداده است.

همان طوری که مشرکین از بت­ها یا اشخاصی هم­چون حضرت عیسی(ع) فرزند، روزی، جلب منفعت و دفع مضرّت و رفع آن را خواسته و قربانی و نذر برایشان انجام می­دادند.

در این­جا بحث به استعانت از اولیاء و رجال صالح کشیده می­شود که خداوند در مورد آن­ها می­فرماید: الا إنّ أولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون

هان بی­گمان دوستان خداوند ترسی بر آنان (از خواری دردنیا و عذاب درآخرت) نیست. و (بر از دست دادن دنیا) غمگین نمی­گردند.

سپس آن­ها را معرفی کرده و می­فرماید: و الّذین آمنوا و کانوا یتقون[2]

(اولیاء خدا) کسانی هستند که ایمان آورده­اند و تقوی پیشه کرده­اند.

پس، ولیّ کسی است که: اولاً ایمانی صادق و صحیح و بدون شک و شبهه داشته باشد.

 

 نظر دهید »

توحید در توکل

21 فروردین 1395 توسط یا زهرا

توحید و توکل

همه اعمال امام سجاد(ع) بر اساس توحید و توکل بوده است. در این جا به قضی های که تبلور نگاه توحیدی اوست، اشاره می شود: به زهری گفته شد:« زاهد ترین مردم در دنیا کیست؟»

گفت:« علی بن الحسین(ع) چرا که در زمانی که بین او و محمد بن حنفیه در مورد صدقات حضرت علی بن ابیطالب(ع) منازعه ای بود، به او گفتند اگر نزد ولید بن عبدالملک بروی، حتماً تو را از شرّ زبان او نجات خواهد داد. و این در حالی بود که ولید دشمن امام و دوست محمد بن حنفیه بود.»

امام فرمود:« وای بر تو! آیا در حرم خدا (مکه) از غیر خدا چیزی بخواهم؟! من از اینکه دنیا را از خداوند، خالق آن، بخواهم، ابا دارم؛ حال چگونه آن را از مخلوقی مثل خودم طلب کنم؟»

زهری می گوید:« لاجرم خداوند عزّوجل هیبت امام را در دل ولید انداخت و ولید به نفع او و علیه محمّد بن حنفیه حکم کرد.»

خدا شناسی و توحید:

Design : WebHouse

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

یاحسین

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • سیاسی
  • تاريخي
  • اعتقادی
  • اعتقادی
  • تاریخی
  • سیاسی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس